امشب قصد دارم قبل از قرائت ۱۰۰۰ وصف از نام خدا در دعای جوشن کبیر ، مناجات شب_قدر م را با این جمله شروع کنم … به سمت آسمان نگاه کنم و فریاد بزنم ای خدایی که تمام کائنات را برای نجات یک بچه_گربه بسیج کردی ، امشب مرا هم از خودم ، از دیگران ، از شیطان ، از فقر ، از بیماری ، از بی آبرویی و از بی دینی و بدی نجات بده !
این چند روز این قدر باد و باران آمده بود، که آبی در شیشهشور ماشین نمانده بود. امروز بعد از ظهر که رفتم تا سوار ماشین شوم متوجه شدم ، گویی دیشب دوباره باران آمده و شیشه کثیف کثیف است. قدری جلوتر رفتم و با چیز عجیبی روبرو شدم که بی سابقه بود. چند یاکریم یا کلاغ با شیشهی جلو چنان کار خرابی کرده بودند که آن طرف شیشه اصلا قابل دیدن نبود.تو گویی این ماشین دو ماه است در قفس پرندگان بوده و یک فوج پرنده هیچ جایی برای قضای حاجت جز روی این شیشه نداشتهاند.
با آن که عجله داشتم مجبور شدم ماشین را روشن کنم و آن را به سمت شیر آب ببرم که بشود روی شیشه را بشویم و منبع شیشه شور را هم پر کنم.
ماشین را که روشن کردم صدای گربه به گوش رسید. زیر صندلی را نگاه کردم. صندوق عقب ، زیر ماشین را… صدا خیلی نزدیک بود اما مشخص نبود از کجاست؟
بالاخره پس از شستن شیشه مجبور شدم درب کاپوت جلو ماشین را باز کنم.شاید باورتان نشود. بچه گربه داخل موتور ماشین بود و انگار دیشب همین جا به دنیا آمده بود. بعد از یک ربع جنگ و گریز بچه گربه از موتور به رینگ ماشین آمد تا با کمک صدرا و پدر آن را به طبیعت برگردانیم.
نمیدانم این بچه گربه چه جوری به داخل موتور رفته بود اما به هر حال اگر راه می افتادم ، مرگ آن از گرما یا در اتوبان زیر لاستیک ماشین ها به نحو وحشتناکی قطعی بود.
از عصر تا حالا دارم به حکمت خدا فکر میکنم. باران را مسئولیت میدهد ؛ گِل ببارد. پرندهها را دستور میدهد یک مرتبه به اندازه یک ماه کار خرابی کنند. همه و همه برای حفظ یک بچه گربه تازه متولد شده از مرگ!
این خدا واقعا خواستنی نیست؟
همین یک واقعه کافی نیست برای آن که عاشقش شویم و از او بخواهیم هوای دل ما را بقدر این بچه گربه داشته باشد همان بزرگی که زمین و زمان را برای زنده ماندن یک بچه گربه بسیج میکند!
چگونه از تو نا امید باشم ای حافظ جانها و زنده کننده روانها …